جدول جو
جدول جو

معنی جره جا - جستجوی لغت در جدول جو

جره جا
آشغال دانی، زباله دان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از به جا
تصویر به جا
کاری یا امری که در موقع مناسب و شایسته انجام شود، درخور، لایق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرم جا
تصویر شرم جا
شرمگاه، آلت تناسلی، شرم جای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جابه جا
تصویر جابه جا
محل به محل، مکان به مکان، نقطه به نقطه، برای مثال آن حکیم خارچین استاد بود / دست می زد جابه جا می آزمود (مولوی - ۴۱)،
درحال، فوراً، فی الفور مثلاً جا به جا افتاد و مرد
جابه جا شدن: از جایی به جای دیگر رفتن، از جای خود تکان خوردن استخوان یا مفصل، از بند دررفتن، از جا دررفتن
جابه جا کردن: چیزی را از جایی به جای دیگر گذاشتن، چیزی را در جای خود قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر جا
تصویر بر جا
ثابت، برقرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاه جو
تصویر جاه جو
جاه طلب، برای مثال بر زمین زن صحبت این زاهدان جاه جوی / مشتری صورت ولی مریخ سیرت در نهان (خاقانی - ۳۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جره باز
تصویر جره باز
باز نر تیزپرواز، برای مثال بر اوج فلک چون پرد جره باز / که در شهپرش بسته ای سنگ آز؟ (سعدی۱ - ۱۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قره جه
تصویر قره جه
سیاهک، نوعی آفت قارچی غلات که بیشتر در گندم و جو بروز می کند و خوشه و دانه را به گردی سیاه رنگ تبدیل می کند، سیهک
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ مِ)
دهی است از توابع شهرستان کرج. دارای 293 تن سکنه، آب آن از چشمه سار و محصول عمده اش غله، لبنیات و عسل است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان صفائیۀ بخش هندیجان شهرستان خرمشهر. دشت و گرمسیر است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان. در 32هزارگزی جنوب علی آباد واقع است. کوهستانی و معتدل و مرطوب است، 105 تن سکنه دارد. از چشمه سار آبیاری می شود. محصولش غلات و لبنیات است. شغل اهالی کشاورزی و صنایع دستی زنان کرباس، شال بافی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به چه جاه شود
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ / دِ)
ساحتی مدور. فضایی کوچک تر از میدان. جای گرد
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
ده کوچکی است از دهستان بهمئی سردسیربخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 11هزارگزی جنوب باختری قلعۀ اعلا مرکز دهستان و 36هزارگزی خاور راه شوسۀ رامهرمز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
قریه ای است فرسنگی بیشترمیانۀ شمال و مغرب اشفایقان. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
دهی است نوزده فرسخ میانۀ جنوب و مشرق فلاحی به فارس. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(اَرْ رَ)
شهری است که مابین آن شهر و شیراز شصت فرسنگ راه است و آنرا عوام اره غان خوانند با غین نقطه دار. (برهان). رجوع به ارجان، ارگان و ارغان شود
لغت نامه دهخدا
(پِ رِ)
قسمی مرغابی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرده جا
تصویر گرده جا
فضایی مدور کوچکتر از میدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جره باز
تصویر جره باز
باز سفید و چست و چالاک و شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جر جر
تصویر جر جر
خرمنکوب آهنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جابه جا
تصویر جابه جا
((بِ))
فوری، بلافاصله، که بیشتر با فعل مردن به کار برده می شود
فرهنگ فارسی معین
بلافاصله، دردم، فوراً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی بازی ابتدایی که افراد باید گره ی به ظاهر ساده ای را
فرهنگ گویش مازندرانی
ظروف و لوازم آشپزخانه
فرهنگ گویش مازندرانی
از تو
فرهنگ گویش مازندرانی
مرگ جا
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
راه باریک و تنگی که در مراتع سنگلاخ وجود دارد و احشام به
فرهنگ گویش مازندرانی
خرت و پرت، سیل بند، سر
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا و پایین پریدن، جست و خیز کردن، نوعی بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع چنگر
فرهنگ گویش مازندرانی
سوراخ و هواکش زیر تنور، محل عبور گوسفند در آغل
فرهنگ گویش مازندرانی
بله خیر پاسخ، درخواست پاسخ سؤال
فرهنگ گویش مازندرانی
لگن مخصوص ادرار در گهواره
فرهنگ گویش مازندرانی
پستان، سینه ی زن
فرهنگ گویش مازندرانی